گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز!
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه...!
مهندسین بهداشت حرفه ای ایلام 92...برچسب : نیکی که از حد بگذرد,نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند,نيكي كه از حد بگذرد,نیکی که از حد بگذرد ابله گمان بد برد,نیکی که از حد بگذرد نادان گمان بد کند,شعر نیکی که از حد بگذرد,شعر نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند, نویسنده : ilamhse92o بازدید : 131